داستانک
-
داستان كوتاه
سلطان محمود و لرز سرما
سلطان محمود و لرز سرما سلطان محمود در زمستانی سخت به تلخک گفت که با…
ادامه... -
داستان كوتاه
داستان کوتاه مخلوط ناهمگن
معلم بر روی تابلو رنگ رفته و شکسته کلاس که به دیواری تکیه داده شده بود نوشت مخلوط ها…
ادامه... -
داستان كوتاه
سلطنت پادشاه دوراندیش ! (داستانک)
مرد فقیری به شهری وارد شد، هنوز خورشید طلوع نکرده بود و دروازه شهر باز نشده بود. پشت در…
ادامه... -
داستان كوتاه
زندگی عجیب آبدارچی مایکروسافت !
مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره با او مصاحبه کرد و تمیز…
ادامه... -
داستان كوتاه
داستان زیبای ارزش پدر
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟پسر میگه : من..!پدر میگه : پسرم من…
ادامه... -
داستان كوتاه
داستان زیبای جعبه خالی
در شهری دور افتاده، خانواده فقیری زندگی میکرد. پدر خانواده از اینکه دختر ۵سالهشان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی…
ادامه... -
داستان كوتاه
داستان زیبای قدر خانواده ات را بدان…
با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم اووه! معذرت میخوام. من هم معذرت میخوام. دقت نکردم … ما…
ادامه... -
داستان كوتاه
داستان آموزنده اسب زیبا
مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده ای را به خود جلب می کرد.…
ادامه... -
داستان كوتاه
جمله جادویی (داستانک)
مدت زیادی از زمان ازدواجشان میگذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیبهای خاص خودش را داشت. …
ادامه... -
داستان كوتاه
ماجرای صحبت حضرت سلیمان و مورچه
حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود…
ادامه...