حكايت
-
داستان كوتاه
سه پله بالاتر (حکایت)
ابن جوزی یکی از خطبای معروف بود. روزی بالای منبر که ۳ پله داشت برای مردم صحبت می کرد زنی…
ادامه... -
داستان كوتاه
افسوس های تکراری (حکایت)
پیری برای جمعی سخن میراند، لطیفه ای برای حضار تعریف کرد، همه دیوانه وار خندیدند….. …
ادامه... -
داستان كوتاه
چه کسی بخیل است؟
سائلی به گروهی رسید که طعام می خوردند، گفت: سلام بر شما ای بخیلان! گفتند: ما را بخیل چرا گفتی؟…
ادامه... -
داستان كوتاه
شگرد اقتصادی ملانصرالدین
ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند.…
ادامه... -
داستان كوتاه
سحر خیزی باش تا کامروا شوی! (حکایت)
حکایت کرده اند٬ بزرگمهر٬ هرروز صبح زود خدمت انوشیروان می رفت٬ پس از ادای احترام٬رو در روی…
ادامه... -
داستان كوتاه
حکایت ملانصرالدین و همسرش
روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید: فردا چه می کنی؟ گفت: اگر هوا آفتابی باشد به…
ادامه... -
داستان كوتاه
حکایت خواندنی خیاط
در شهر مرو خیاطی بود، در نزدیکی گورستان دکانی داشت و کوزه ای در میخی آویخته بود…
ادامه... -
داستان كوتاه
نصیحت خیرخواهانه (حکایت)
روزی هارون از ابن سماک موعظه و پندی خواست. ابن سماک گفت: ای هارون! بترس از این…
ادامه... -
داستان كوتاه
حکایت دزد مال و دزد دین
بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود ودعایی نیز پیوست آن بود.آن شخص بسته را به…
ادامه...