حکایت سعدی
-
داستان كوتاه
حکایت مرگ و زندگی
حکایت مرگ و زندگی گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد. حاضرین همه او را شناختند و از او خواستند…
ادامه... -
داستان كوتاه
حکایت دو شاهزاده
حکایت های گلستان سعدی دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت . عاقبته…
ادامه... -
داستان كوتاه
حکایت آمورنده «زهد»
حکایت آمورنده «زهد» «روزی دیوجانس ـ یکی از انسان های زاهد روزگار ـ از اسکندر پرسید: در حال حاضر…
ادامه... -
داستان كوتاه
حکایت صیاد ضعیف و ماهی قوی
حکایت صیاد ضعیف و ماهی قوی صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد. طاقت حفظ آن…
ادامه... -
داستان كوتاه
حکایت جالب لعنت بر شیطان !
به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!» لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»…
ادامه... -
داستان كوتاه
حکایت نماز قضا
زاهدی مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز…
ادامه... -
داستان كوتاه
فراست قاضی (حکایت)
دو نفر دعوی به محکمه قاضی نظام الدین بردند. هر یک از آن ها مدعی بود که دستار از آن…
ادامه... -
داستان كوتاه
سه پله بالاتر (حکایت)
ابن جوزی یکی از خطبای معروف بود. روزی بالای منبر که ۳ پله داشت برای مردم صحبت می کرد زنی…
ادامه... -
داستان كوتاه
خواست خدا (حکایت)
یکی از زهاد را بیماری عارض شد. شخصی به عیادت او رفت و او را شادمان دید و…
ادامه... -
داستان كوتاه
حکایت لقمان و میوه ها
زندگینامه لقمان حکیم روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا…
ادامه...