جملات جالب و زیبا

شعر عاشقانه فردوسی

شعر فردوسی

۲۵ اردیبهشت روز فردوسی شاعر نامدار ایرانی است و روز پاسداشت زبان فارسیبه این مناسبت گزیده ای از اشعار شاعر نامی حکیم ابوالقاسم فردوسی را برایتان قرار داده ایم

شعر عاشقانه فردوسی

اشعار فردوسی

شاهنامه حماسه ای گسترده و فراگیر و بی نظیرترین شاهڪارادبی جهان است ڪه محتوای آن اسطوره ها ، وقایع و تاریخ ایران از ابتدا تا فتح ایران توسط اعراب در سده هفتم است ؛ حڪیم ابوالقاسم فردوسی توسی شاهنامه را ڪه حماسه ای منظوم و شامل حدود ۶۱۱۱۱ بیت است ، در روز ۲۵ اسفند سال ۳۸۹ شمسی (پانزدهم محرم ۴۰۰ قمری و ۱۰۱۰ میلادی) به اتمام رساند

سپاس خداوند دانا کنم
روان و خرد را توانا کنم

توانا خداوند برهرچه هست
خداوند بالا و دارای پست

سرآمد ڪنون قصهٔ یزدگرد
به ماه سفندار مذ روز ارد

زهجرت شده پنج هشتادبار
که گفتم من این نامه شاهوار

چواین نامور نامه آمد ببن
ز من روی ڪشورشود پرسخن

هرآنڪس ڪه داردهش ورای ودین
پس از مرگ بر من ڪند آفرین

نمیرم ازاین پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام

ز مادرهمه مرگ را زاده ایم

بر آنیم وگردن ورا داده ایم

نه مرگ ازتن خویش بتوان سپوخت

نه چشم جهان کس به سوزن بدوخت

چنین است کرداراین چرخ پیر
چه با اردوان وچه بااردشیر

اگر تا ستاره برآرد بلند
سپاردهم آخربه خاک نژند

در سر و رویم شده پیدا دگر موی سپید

فرصت دیدار دارد روز و شب کم می شود

چون خَمِ گیسوی تو ای لیلیِ صحرا نشین

قامت چشم انتظاران شما خم می شود

شعر کوتاه عاشقانه خاص

 

تو را گویم ای داور دادگر
تودادی مرازور و فر و هنر

یکی رادهی تاج وتخت وکلاه
یکی رانشانی به خاک سیـاه

یکی رابه دریابه ماهی دهی
یکی راشب اندرسیاهی دهی

یکی را برآری و قارون کنی
یکی رابه نانی جگر خون کنی

یکی را زچاه اندر آری به ماه
یکی را زماه اندر آری به چاه

یکی را برآری به تخت بلند
یکی رانشانی به خاک نـــژند

نه باآن به مهر ونه بااین به کین
تو داناتری ای جهــــان آفریـــن

چوضحاک شدبرجهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار

سراسر زمانه بدو گشت باز
برآمد برین روزگار دراز

نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان

هنرخوارشد،جادویی ارجمند
نهان راستی ، آشکارا گزند

شده بربدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جزبه راز

نخواهیم بر گاه ضحاک را

مر آن اژدها دوش ناپاک را

همه ساله بخت تو پیروز باد

شبان سیه برتو چون روز باد

همه ساله پیروز باشی و شاد

سرت پر ز دانش؛ دلت پر ز داد

نباشد همی نیک وبدپایدار

همان به که نیکی بودیادگار

درازاست دست فلک بربدی

همه نیکویی کن اگربخردی

چونیکی کنی ، نیکی آیدبرت

بدی را بدی باشد اندر خورت

یڪی شاد و دیگر پراز درد و رنج

چنین است رسم و سرای سپنج

ز دانش چو جان ترا مایه نیست

به از خامشی هیچ پیرایه نیست

متن عاشقانه

زدانش به اندرجهان هیچ نیست

تن مرده و جان نادان یکی است

به بازیگری مانَد این چرخ مست
که بازی برآرد به هفتاد دست

زمانی به باد و زمانی به میغ
زمانی به خنجر ، زمانی به تیغ

زمانی به دست ِ یکی ناسزا
زمانی خود آرَد ز سختی رها

زمانی دهد تاج و تخت و کلاه
زمانی غم و خواری و بند و چاه

کسی راکه مغزش بودپرشتاب

فراوان سخن باشدودیریاب

یکی گفت که اندرسرای سپنج
نباشد خردمند بی درد ورنج

چه سازیم تانام نیک آوریم
وز آغاز ، فرجام نیک آوریم

بدو گفت شو دورباش ازگناه
جهان راهمه چون تن خویش خواه

هر آن چیز کآنت نیایدپسند
تن دوست ودشمن درآن برمبند

بدانگه شود تاج خسرو بلند

که دانا بود نزد او ارجمند

 اشعار فردوسی

اگر دادگر باشی و پاکدین

زهر کس نیابی بجز آفرین

وگربدنشان باشی وبدکنش

ز چرخ بلند آیدت سرزنش

هرآنکس که او راه یزدان بجست

به آب خرد جان تیره بشست

هرآنکس که ازراه یزدان بگشت

همان عهداو و همان باد دشت

نخست آفرین بر خداوند مهر

فروزنده ماه و گردان سپهر

خداوند بخشنده داد راست

فزونی کسی رادهد کش سزاست

گهربی هنر زار و خواراست و سست

به فرهنگ باشد روان تندرست

هرآنڪس ڪه زاییدبایدبمرد

اگرشهریاراست اگرمردخرد

جهانا سراسر فسوسی و باد

به تونیست مردخردمندشاد

نماندبراین خاڪ جاویدڪس

تو راتوشه ازراستی باد وبس

چه بندی دل اندرسرای سپنج

که دانا نداند یکی را ز پنج

زمانی چوآهرمن آید به جنگ

زمانی عروسی پرازآب ورنگ

هرآنڪس ڪه زاییدبایدبمرد

اگرشهریاراست اگرمردخرد

شعر فردوسی

۱/۵ - (۱ امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا