متن تسلیت شهادت حضرت رقیه
تسلیت شهادت حضرت رقیه
امروز با متن های جدید تسلیت به مناسبت شهادت دردانه ی امام حسین (ع) اومدیم … اگه به دنبال متن تسلیت به مناسبت شهادت حضرت رقیه (س) دختر امام حسین (ع) که در واقعه ی عاشورا توسط یزیدیان اسیر شد و در شام و ماه صفر مظلومانه و غریب به شهادت رسید هستید باید بهتون بگم از بین بهترین و زیباترین متن ها براتون جمع آوری و گلچین کردیم … که امیدوارم براتون مفید بوده باشه بنده هم به نوبه ی خودم ایام سوگواری شهادت دختر ۳ ساله امام حسین (ع) حضرت رقیه رو تسلیت میگم … لطفا نظرات و پیشنهادات و انتقادات خودتون رو برامون بفرستین
عکس پروفایل اربعین
محبتّت خجلم کرده، عمّه! دست بدار
برای زلف به خون شسته، شانه لازم نیست
به کودکی که چراغ شبش، سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست
دستهایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگیها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمیدانم! اما ایمان، همپای تو بزرگ شده بود.
ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم
رو از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم
پژمرد گل روی تو از تابش خورشید
در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم
ای شام! ای پیچیده در حرارت عصیان! محکمتر بزن این تازیانههای پی در پی را که فردا از جای تازیانهها، هزاران بهار جوانه خواهد زد. خرابههایت، آرامگاه ملایکیست که بر دیوارههای ویرانِ شرم سر میکوبند
میروی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامیگذاری. اندوهت را بر صورت خرابه میپاشی و میگذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی
پدر آمد دل شب گوشه ویرانه به خوابم
ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم
گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله
مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله
امروز یزید! هر چه دلت خواست ستم کن
زیرا تو امیری من مظلومه اسیرم
در محکمه ی عدل خدا نگذرم از تو
آنجا تو اسیری من مظلومه امیرم
مجنون رقیه! چه هراس از سخن خلق
چون خالق این خلق گرفتار رقیه است
ما رهروی عشقیم و شهادت هنر ماست
چون آخر این ره سوی دیدار رقیه است
شهادت حضرت رقیه تسلیت باد
هر چه آمد به سرت من سر نی بودم و دیدم
آن چه را زخم زبان با جگرت کرد شنیدم
تو کتک خوردی و من بر سر نی آه کشیدم
این بلایی است که روز ازل از دوست خریدم
شهادت حضرت رقیه تسلیت باد
با اضطراب آمد و با التهاب رفت / کوچکترین شهیده که غسالهاى نداشت
وقتى که از بساط گلویش گلایه کرد / آهى به سینه داشت، ولى نالهاى نداشت
رفت از شب خرابه و تشییع هم نشد / تنهاترین ستاره که دنبالهاى نداشت
عمه جان باغ ولایت ثمر آورده برایم
عوض میوه نایاب سر آورده برایم
سر باباست که خون جگر آورده برایم
صورت غرقه به خون از سفر آورده برایم
ای شام! ای پیچیده در حرارت عصیان!
محکمتر بزن این تازیانه های پی در پی را که فردا از جای تازیانه ها،
هزاران بهار جوانه خواهد زد. خرابه هایت،
آرامگاه ملائکیست که بر دیوارههای ویرانِ شرم سر میکوبند
جرم او را کسی نمیدانست
جرم پروانه را نمیدانندآنچه مردم شنیده میگویند
رسمِ جانانه را، نمیدانند
چشمها را گشوده، مینالید
در فضای غریبِ ویرانه مثل شمعی که اشک میریزد
در سکوت حزینِ یک خانه
بود در شام میان اسرا
طفلى از هجر پدر نوحه سرا
خردسالى به اسارت در بند
مرغ بشکسته پرى پا به کمند
کودکى دستخوش محنت و رنج
جاى بگزیده به ویرانه چو گنج
یک گل دیگر از آن گلشن عشق
رفت در خاک و خزان شد به دمشق
ﮔـﺎﻫﯽ ﮐﻪ ز ﻣﻦ زﻣـﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮدد
ﯾـﺎ ﮔﺮﯾﻪ و ﻧـﺎﻟﻪ ﺑﯽ اﺛﺮ ﻣﯽﮔﺮدد
و ز ﻏﻢ، دل ﺧﺴـﺘﻪ، ﺷـﻌﻠﻪ ور ﻣﯽﮔﺮدد
ﺑـﺎ ﻧـﺎم رقیه ، ﺷـﺒﻢ ﺳـﺤﺮ می گردد
آنکو در این مزار شریف آرمیده است/ام البکا رقیه محنت کشیده است
اینجا ز تاب غم دل زینب شده است آب/بس ناله یتیم برادر شنیده است
اینجا ز پا فتاده و او را ربوده خواب/طفلی که روی خار مغیلان دویده است
یارب به جز رقیه کدامین یتیم را/سر تسکین بدیدن سر از تن بریده است
ای عمو از عاشقان جا مانده ام/وادریغا من به دنیا مانده ام
اکبرت رفته من اما مانده ام/کاروان رفته است و تنهایم عمو
که دیده است که جوجه کبوتری توفان زده را تیر و کمان حواله کنند؟
آه، رقیه ! بالهای سوخته را طاقت سنگ نیست. لبهای تشنه ات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشسته ات را آشنای تازیانه ها کردند.
خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن میتواند کرد؟
فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابه های شام مویه میکنم و وسعت رنجت را با کوهها در میان میگذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمیتوانده شست.
ثانیه های محنت بارت، صفحات خیالم را می سوزاند.
بر کتیبه های سوخته مینویسمت و وجدانهای بیدار جهان را به قضاوت میطلبم.
ناله های کودکیات، خاطر بادها را پریشان کرده است.
قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد می آورند و میگریند.
پنجره ها، کابوسهای سیاهت را تب می کنند.
خارها، پاهای برهنه ات را جگرریش می کنند.
میروی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامیگذاری. اندوهت را بر صورت خرابه میپاشی و میگذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی