داستان كوتاه

متن های پندآموز و تاثیرگذار

متن های پندآموز

  حتما شما هم داستان های عبرت آموز را قبلا شنیده یا مطالعه کرده اید. در همین مقاله چندین جملات و داستان های دلنشین و پندآموز را برای شما گردآوری کرده ایم. در ادامه با ما همراه باشید. داستان های کوتاه و آموزنده را هم بخوانید

داستان کوتاه آموزنده برای دانش آموزان

داستان با نتیجه اخلاقی ، متن های پندآموز

_زندگی بسیار ساده است ،از همان دست که بدهیم ،از همان دست می گیریم .
هر گونه در باره ی خود بیندیشیم ،برایمان به واقعیت در می آید .
من معتقدم که هرکس از جمله خودم ، مسئول همه ی چیزهایی است که در زندگی پیش می آید .
هر اندیشه ای که از ذهن ما می گذرد ،آینده ی ما را می آفریند .
_هراعتقادی که درباره ی خود یا در باره ی زندگی داشته با شیم ،برایمان به واقعیت در می آید .کائنات ما را در هر اندیشه ای که بر گزینیم وبه آن معتقد باشیم ،کاملاً حمایت میکند .

قدر خود را بدانید وبه خاطر داشته باشید که عباراتی نظیر این که :

« مرد نباید گریه کند » یا « زن نمی تواند پول در آورد »
عقاید محدود کننده ای است که باید در زندگی کنارشان گذاشت .
نقطه ی اقتدار همواره در لحظه ی حال است .

همه ی رویداد هایی که تا این لحظه از عمرتان تجربه کرده اید،آفریده ی اندیشه ها
واژه هاییت که دیروز وهفته ی پیش وماه گذشته وپارسال
ده،بیست، سی ، چهل ، یا چندین سال پیش –به کار می بُردید .
چه باور کنید وچه نه ، ما اندیشه های خود را انتخاب می کنیم .
هر آنچه که در باور ماست به حقیقت می پیوندد
غنی و با دلی بزرگ فکر کنید

تمام بیماریهای انسان از افکار او سرچشمه می گیرند
یعنی افکار ما هستند که بیماریها را در وجودمان تولید می کنند:

سردرد : به دلیل انتقاد از خود و دیگران است.
زکام : بخاطر وجود آشفتگی های ذهنی است.

دردمفاصل : به دلیل نیاز به محبت و آغوش گرم است.
فشارخون : به خاطر مشکل عاطفی دراز مدتی است که حل نشده باقی مانده.

تیروئید : وجود بغضی در گلو، که ترکیده نمی شود.
سرطان : ناشی از نبخشیدن خود و دیگران است.

ام_اس : به دلیل عصبانیت طولانی مدت و کینه ورزی است.
بیماری قند : بخاطر افسوس گذشته ها را خوردن است.

بیائید ذهن هایمان را پاک کرده و شستشو دهیم:
دیگران را ببخشیم، خودمان را ببخشیم، بیشتر محبت کنیم
کمتر گله و شکایت کنیم، فراوان تر بخندیم و شاد باشیم.

و بدانیم افکار ما بسیار قدرتمند و اثرگذار هستند و تاثیرات بسیار شگفت انگیزی از خود باقی می گذارد.

لوئیز هی شفای درون

******* جملات ناب ********

خانمی به دکتر گفت:
نمیدانم چرا افسرده ام و خود را زنی بدبخت میدانم.

دکتر گفت: باید ۵ نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و از زبان آنها بشنوی که خوشبختند. زن رفت و پس از چند هفته برگشت، اما اینبار اصلاً افسرده نبود.

به دکتر گفت: برای پیدا کردن آن ۵ نفر، به سراغ ۵۰ نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینهایند رفتم، اما وقتی شرح زندگیشان را شنیدم، فهمیدم که خودم از همه خوشبخت ترم.

خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت بدست نمی آید.
خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست، نه افسوس بابت نداشته ها.

 خدایا شکرت…

داستان کوتاه آموزنده

داستان های جالب اقتصادی

***********************************************

راز هایت را به دو نفر بگو …
#خودت و #خدایت

در تنگنا به دو چیز تکیه کن…
#صبر و #دعا

در دنیا مراقب دو چیز باش…
#پدر و #مادر

از دو چیز نترس که به دست خداست…
#روزی و #مرگ

و به یک چیز هیچ وقت خیانت نکن..
#رفاقت

تا وقتی نگاه خدا به سوی توست از روی گرداندن دیگران غمگین مباش…

***********************************************

وقتی ریشه داشته باشی
وقتی ریش ات توخاک باشه
لبه پرتگاه میای
ولی ریشه هات نگهت میداره

ریشه نوع شعور،تربیت،شخصیت، انسانیت واقعی وشرف یک انسان است وربطی به پول وتحصیلات ندارد

******** متن انرژی مثبت ********

 

مادرم می گفت : شنیدم پسرِ همسایه خیلی مؤمن است
نمازش ترک نمی شود
زیارتِ عاشورا می خواند
روزه می گیرد

مسجد می رود
خیلی پسرِ با خدایی ست
لحظه ای …. دلم گرفت ………..
در … دل … فریاد زدم … بـاور کنید … من هم (( ایمان )) دارم ….

نمـاز نمی خوانم …
ولی لبخندِ روی لب های مادرم خدا را به یادم می آورد …
دست های پینه بسته ی پدرم را دست های خدا می بینم …
زیارتِ عاشورا نمی خوانم

ولی گریه ی یتیمی در دلم عاشورا برپا می کند
به صندوقِ صدقه پـول نمی اندازم ،
ولی هر روز از آن دخترکِ فال فروش فالی را می خرم ،
که هیچ وقت نمی خوانم

مسجدِ من خانه ی مادربزرگِ پیر و تنهایم است ،
که با دیدنِ من کلی دلش شاد می شود
خدای من نگاهِ مهربانِ دوستی است که در غم ها تنهایم نمی گذارد
برای من توّلدِ هر نوزادی توّلدِ خداست

و هر بوسه ی عاشقانه ای تجلی او
مادرم …….. خدای من … و خدای همسایه …. یکی ست
فقط … من جورِ دیگری او را می شناسم و به او ایمـان دارم
خدای من دوستِ انسان هاست …. نـه پـادشاهِ آن ها …. !

#فریدون_فرخزاد

***********************************************

میدونی اعتماد به خدا یعنی چی؟

ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟

ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ…
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل…
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ…

ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی!!! ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!!

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میفرمایند: ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍی ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ مگر آنکه روزی او بر عهده خداست…

ماهیان از آشوب دریا به خدا شکایت بردند، دریا آرام شد و آنها صید تور صیادان شدند!!
آشوب های زندگی حکمت خداست.
ازخدا، دل آرام بخواهیم، نه دریای آرام!

دلتان همیشه آرام….

داستان آموزنده

داستان کوتاه ادبی

متن های پندآموز و تاثیرگذار

شکسپیر میگوید:
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس ؛
برای چیزی انتظاری ندارم،
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند
زندگی کوتاه است ..
پس به زندگی ات عشق بورز ..
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و ..

***********************************************

قبل از اینکه صحبت کنی ??گوش کن
قبل از اینکه بنویسی ??فکر کن
قبل از اینکه خرج کنی ??درآمد داشته باش
قبل از اینکه دعا کنی ??ببخش
قبل از اینکه صدمه بزنی ??احساس کن
قبل از تنفر ??عشق بورز

زندگی این است …
احساسش کن،
و لذت ببر

******** جملات انگیزشی ********

گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای می‌نشست.

یک روز غریبه ای از کنار او گذر کرد.
گدا طبق عادت کاسه خود را
به سمت غریبه گرفت و گفت :
بده در راه خدا

غریبه گفت : چیزی ندارم به تو بدهم؟
آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که
رویش نشسته ای ؟؟ گدا پاسخ داد:
هـیچی یک صندوق قدیمی ست .
تا زمانی که یادم می آید ، روی همین
صندوق نشسته ام .

غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل
صندوق را دیده ای؟
گدا جواب داد: نه !!
برای چه داخلش را ببینم ؟؟
در این صندوق هیچ چیزی وجود ندارد .
غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟
نگاهی به داخل صندوق بینداز .

گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق
را باز کند. ناگهان در صندوق باز شد و
گدا باحیرت و ناباوری و شادمانی
مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است.

من همان غریبه ام که چیزی ندارم
به تو بدهم اما می گویم نگاهی به درون بیانداز.
نه درون صندوقی، بلکه درون چیزی
که به تو نزدیکتراست {درون خویش}
صدایت را می شنوم که می گویی:
اما من گدا نیستم !!

گدایند همه ی کسانی که ثروت حقیقی
خویش را پیدا نکرده اند.

درونت را بنگر

***********************************************

داستان های واقعی

داستان آموزنده برای کودکان

از امام علی(ع) سوال کردند:

سنگین‌تر از آسمان چیست؟
فرمود: تهمت به انسان بےگناه.

از دریا پهناورتر چیست؟
فرمود: قلب انسان قانع.

از زهر تلخ‌تر چیست؟
فرمود: صبر در برابر نادان ها

******** متن انرژی مثبت ********

ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ میکرد ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ
ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻂ میکشید
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟

ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻪ میسازم
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ میفروشی؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﻓﺮﻭﺷﻢ .
ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟

ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ !
ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ، ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺎﻥ ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ.
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺷﺐ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ
ﺷﺪﻩ، ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮﺳﺖ !!..

ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ ؛ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻗﺼﻪﯼ ﺁﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ !
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ
ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ میسازد
ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ میفرﻭﺷﯽ؟

ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ : میفروشم
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﺑﻬﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﻣﺒﻠﻐﯽ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ !

ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻧﺎﭼﯿﺰﯼ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﯼ !
دیوانه ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ
ﺩﯾﺪﻩ میخری !!!
ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ، ﻓﺮﻕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ !!!…

ﺍﺭﺯﺵ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ رضای خدا باشد نه برای معامله با خدا
میلیارد ها تومان خرج میکنیم نذری بدهیم …
و در پایان آرزوی شفای بیماری را داریم که برای نداشتن پول درمان میمیرد ….

***********************************************

داستانی زیبا و پند آموز از مولانا

اندر حکایت شکر وناشکریهای ما آدم ها

پیرمردتهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند
و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت
از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود
دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت

پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه
دوید !!!! در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت
وبرای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد
(( ای گشاینده گره های ناگشوده , عنایتی فرما و گره ای

از گره های زندگی ما بگشای ))

پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد
و تمامی گندمها به زمین ریخت
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت

من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟

پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند
ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند

مولانا
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه

********** جملات سنگین *******

بسیار زیباست??

مادر پسر هشت ساله ای فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد.
یک روز پدرش از او پرسید:
*پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟*
پسر با معصومیت جواب داد:

مادر اولی ام دروغگو بود
اما مادر جدیدم راستگو است.
پدر با تعجب پرسید: چطور؟
پسر گفت:

قبلاً هر وقت من با شیطنت هایم
مادرم را اذیت می کردم،
مادرم می گفت :
اگر اذیتش کنم از غذا خبری نیست

اما من به شیطنت ادامه می دادم.
با این حال، وقت غذا مرا صدا می کرد و به من غذا می داد.
ولی حالا هر وقت شیطنت کنم
مادر جدیدم می گوید :

اگر از اذیت کردن دست برندارم
به من غذا نمی دهد
و الان دو روز است که
من گرسنه ام
بسلامتی تمام مادرا

****** جملات ناب ******

آورده اند که شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه رود،
با کاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مرکبی نداشت ، پیاده سفر کرده و خدمت دیگران می کرد
تا در منزلی فرود آمدند
و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت

زیر درختی ، مرد ژنده پوشی
با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد، دریافت که از خجالت اهل و عیال در عدم کسب روزی به اینجا پناه آورده است و هفته ای است که خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.
شیخ چند درهم اندوخته خود را
به وی داد و گفت برو …

مرد بینوا گفت : مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم

شیخ گفت :

حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف کنم به ز آنکه هفتاد بار زیارت آن بنا کنم

همه روز روزه بودن ، همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن ، سفر حجاز کردن

شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش ، طلب نیاز کردن

به خدا که هیچ کس را ، ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی در بسته باز کردن

داستان اموزنده و جالب

داستانهای آموزنده بهلول

داستان های آموزنده و جالب

۵/۵ - (۱ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا