هنر

اشعار اربعین حسینی (۴)

شعر در مورد اربعین حسینی,متن نوحه اربعین حسینی

شعر اربعین حسینی

نوشته های مشابه

 

اربعین غمت مرا انداخت

بی تو بودن مرا ز پا انداخت

 

بعد یک اربعین هوای غمت

راه ما را به کربلا انداخت

 

اُف بر این روزگار کین که مرا

اربعینی ز تو جدا انداخت

 

این چهل روز بی تو هر چه نداشت

خواهرت را که از صدا انداخت

 

یاد دارم که ظهر روز دهم

شعله بر جان خیمه ها انداخت

 

یا نوک نیزه ظالمانه تو را

از روی اسب بی هوا انداخت

 

 از کجای سفر بگویم که

به دلم آتش بلا انداخت

 

نیزه دار تو از لج زینب

از روی عمد نیزه را انداخت

 

جان به لبهای ماتم آوردم

دیگر ای تشنه لب کم آوردم

 

شعله بر جان تشنگان افتاد

و به دل زخم بی امان افتاد

 

از همان روز که زمین خوردی

برسرم طاق آسمان افتاد

 

غنچه ی خشک تا که پرپر شد

به روی خاک باغبان افتاد

 

معجر من به دست شعله

ولی سر تو دست این و آن افتاد

 

دخترت روضه خوان قافله بود

از نفس آه روضه خوان افتاد

 

آه تحفه ی مادریت را بردند

تن عریان کشان کشان افتاد

 

چقدر وحشیانه انگشتر

نیمه شب دست ساربان افتاد

 

همینجا نیزه هاشان به جانت افتادن

تازیانه به جانمان افتاد

 

نوحه اربعین حسینی,مداحی اربعین حسینی

شعر در مورد اربعین حسینی

 

ای به خون خفته سالار زینب

گریه کردم غمت را چهل شب

داغ تو همچنان مانده بر دل

نام تو همچنان مانده بر لب

ای سید و سالارم

من تا به تن جان دارم

در سوگ تو میبارم

یا سیدی یا مظلوم

 

ای حماسی ترین عشق عالم

میبری جان من را دمادم

زائرت میشوم اربعین ها

در سپاه توام هر محرم

ای ذبح اعظم مولا

ای نور چشم زهرا

ای قبله گاه دل ها

یا سیدی یا مظلوم

 

یا اخا بی تو در کاروان ها

شور تو شعله ها زد به جان ها

کربلای چهل روزه‌ی من

خطبه‌ها بود و زخم زبان ها

من پیک عاشورایم

من زاده‌ی زهرایم

من زینب کبری‌یم

یا سیدی یا مظلوم

 

شعر در مورد اربعین حسینی,متن نوحه اربعین حسینی

شعر درباره اربعین حسینی

 

تا سایه سرت به سر محملم فتاد

برخاست آتش غم و بر حاصلم فتاد

 

یک اربعین بود که ندیدم جمال تو

وین است شعله ای که بر آب و گلم فتاد

 

ای کشتی نجات ز طوفان دوری ات

موج بلا و حادثه بر ساحلم فتاد

 

بودم هزار مشکل و از رنج هر اسیر

یک مشکل دگر به روی مشکلم فتاد

 

برخاست آتش از دل و اشکم به رُخ دوید

دل هر زمان به یاد ابوفاضلم فتاد

 

دارم من از خرابه بسی خاطرات تلخ

مُردم همین که بار در آن منزلم فتاد

 

شد گریه رقیه سبب تا ببینمت

هر چند باز داغ دگر بر دلم فتاد

 

شد باز بند دست من و باز کی شود

بند مصیبتی که به پای دلم فتاد

 

گردآوری:بخش فرهنگ و هنر ایران بانو 



به این مطلب امتیاز دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا