داستان كوتاه

شعر کودکانه صابون و مورچه توانا

شعر کودکانه

 

دو شعر صابون و شعر بامزه مورچه توانا را برای کودکانتان قرار داده ایم امیدواریم که کودکانتان دوست داشته باشند

نوشته های مشابه
شعر کودکانه

کی بود کی بود؟

 

یه صابون کوچیک موچیک

گریه می کرد چیلیک چیلیک

غصه می خورد همیشه

می گفت چرا صابون بزرگ نمی شه

هر روز دارم آب می خورم تَر می شم

ولی کوچیک تر می شم

رفتم پیشش نشستم

براش یه خالی بستم

گفتم من هم اون قدیما غول بودم

مثل تو خنگول بودم

کوچیک شدم که با تو بازی کنم

سُرت بدم سُرسُره بازی کنم

مورچه توانا

شعر بامزه مورچه توانا

 

می رود به هر جایی

دانه در دهان دارد

مثل نقطه ای ریز است

زنده است و جان دارد

در وجود خود دارد

زور و قدرتی بسیار

او نمی شود خسته

از دویدن و از کار

تا که گندمی یابد

از زمین حاصلخیز

با دهان کند آن را

مثل تکه های ریز

از وسط کند تقسیم

پیش چشم این مردم

تا نروید از انبار

یک جوانه گندم

داده حق به این حیوان

علم و فهم و دانایی

کم خوراکی و قدرت

این همه توانایی

توی شعر فردوسی

خوانده ام، میازاری

مور ناتوانی را

مثل او تو جان داری

 

 گرد آوری مطالب : iranbanou.com

۱/۵ - (۱ امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا