محمود معظمی: نشانههای «اقتصاد طلایی ایران» پدیدار شده است
محمود معظمی، استاد فروش و کسبوکار در دورههای «نوابغ فروش» و «بیزینس کوچینگ»
» و «بیزینس کوچینگ» که چندی پیش سمینار «
» را برگزار کرده بود، میگوید: «من نیامدهام به شما ثابت کنم که اقتصاد ایران طلایی است. من فقط خبر میدهم. میخواهید باور کنید و میخواهید نکنید.»
در این گفتوگوی خودمانی و کوتاه، میخواهیم در این باره بیشتر بپرسیم که مقصود ایشان از «طلایی» بودن اقتصاد ایران دقیقاً به چه معناست و این موضوع چه کاربردی برای فروشندگان، بازاریابان، کارآفرینان، مدیران و فعالان کسبوکار در کشور ما خواهد داشت. از شما دعوت میکنیم در ادامه، با ما همراه باشید.
***
آقای معظمی، سپاسگزاریم که این وقت را در اختیار ما قرار دادید. لطفاً در ابتدا بفرمایید مقصود شما از «اقتصاد طلایی ایران» چیست؟
محمود معظمی: من هم از شما سپاسگزارم که دربارۀ چنین موضوع مهمی گزارش تهیه میکنید. بنیامین فرانکلین میگوید آنهایی که میگویند «میشود» و آنهایی که میگویند «نمیشود»، هر دو راست میگویند. من نیامدهام به شما ثابت کنم که اقتصاد ایران طلایی است. من فقط خبر میدهم. میخواهید باور کنید و میخواهید نکنید. فقط یک لحظه به این فکر کنید که ۸۰ میلیون جمعیت یعنی چه. فقط این را بگویم که اگر ۸۰ میلیون ایرانی بخواهند هفتهای یک دانه تخم مرغ هم بخورند، میشود هفتهای ۸۰ میلیون تخم مرغ! همین تخم مرغی که شانهشانه میبینید، بیزینسهای بزرگ است. اینجا زیمبابوه نیست. هرچند آنجا هم عوض شده. اینجا افغانستان و بنگلادش نیست. اینجا کشور ثروتمندی است. هروقت خواستید بدانید که چقدر ثروت و البته چقدر ناشُکری وجود دارد، سری به ظروف زباله بزنید. ببینید در همان حالتی که همه از گرانی مینالند، چقدر مواد غذاییِ قابل استفاده در سطل زباله هست. مرغ و گوشت و پنیر اضافه که خراب شده. اگر ملت گرسنه باشد، سطلها را هم خالی میکند. اینجا ثروتمند است. همیشه هم بوده. ولی ما چرا متوجه نمیشویم و استفاده نمیکنیم؟ چون آماده نیستیم.
به نظر شما این ندیدنِ فرصتها و عدم آمادگی از کجا ناشی میشود؟
محمود معظمی: یکی از دلایلش این است؛ سی و چند سال از انقلاب گذشته. انقلاب مثل تب است. یعنی یکی تب میکند تا میکروبهای توی بدنش کُشته شود. به همین جهت مرغ هرگز سیاهزخم نمیگیرد. چون دمای بدنش همیشه ۴۰ است. سیاهزخم اگر وارد بدن ما شود، ما تب میکنیم و محیط برای سیاهزخم نامناسب میشود و بیماری از بین میرود. باکتری و ویروس که وارد بدن ما شود، دمای بدن را بالا میبرد. آمده بوده که در ۳۷ درجه رشد و زندگی کند اما دما به ۳۹ و ۴۰ میرسد. درست است صاحبِ بدن رنج میبرد اما بیماری از بین میرود. انقلاب هم مثل تب و لرز و استفراغ است. خشم و فشاری است که مدتها مانده و یک دفعه بروز میکند و بیرون میزند. به همین جهت در سیستمهایی که آزاد و دموکراتیک است، اصلاً انقلاب نمیشود. انقلاب همیشه به خاطر اختناق و فشار است. ثابت شده است و حرفِ من هم نیست. ما چون در این تلاطم بودیم و بعد مسائل مختلف چون جنگ، تحریم، اختلافِ سلیقه و تندروی داشتیم، همه این تلاطمها امیدِ ما را به آینده ضعیف کرده. ما همهاش در بحران زندگی میکنیم و این زندگی دائمی در بحران، در ما باوری ایجاد کرده. یادم هست که ۱۴ سال پیش تازه به کانادا رفته بودم. وقتی برگشتم یکی از مدیران صنایع دفاع که دوست من بود، به من پیشنهاد کردند که همایشی برای مدیران صنایع دفاع بگذارم و تفاوت مدیریت کانادایی با مدیریت ایرانی را شرح دهم. من گفتم من عالِمِ این کار نیستم. در این زمینه تحصیل و تحقیق نکردهام. ولی آن چیزهایی را که خودم تجربه کردهام، به شما میگویم. رفتم و گفتم.
آن تفاوتها میان مدیریت کانادایی و ایرانی را برای ما هم شرح میدهید؟
جان کلام این بود: وقتی من رفتم کانادا و یک سال گذشت و بیزینس را شروع کردم، دیدم چقدر کارها آسان است. من ترخیصکار و حسابدار نمیخواهم. هیچ چیز نمیخواهم. من یک ایده داشته باشم، و بلد باشم آن ایده را بفروشم، کارم میچرخد. چطور؟ شما آنجا شرکتی را ثبت میکنید. ثبت کردنش هم خیلی آسان است. هیچ مجوزی از هیچ جا نمیخواهد. اگر مشکلی باشد و مردم ناراضی باشند، میروند شکایت میکنند. کسی از قبل نمیآید جلوی تو را بگیرد که تو میخواهی این کار را بکنی یا نکنی. مثل آبِ خوردن میتوانی مؤسسه بزنی. اگر بخواهی کاری مثل درمانی انجام دهی، از تو گواهی خواهند خواست. اگر بخواهی سیمکشی برق بکنی، باید تأییدیه بیاوری. میتوانی سیمکشی بکنی و کسی جلویت را نمیگیرد. اما تا گواهی ندهی، بیمه نمیکنند. میگویند آزادی هر کاری میخواهی بکنی، فقط مزاحمت ایجاد نکن و شاکی خصوصی نداشته باش. دوم، اگر میخواهی اسم انتخاب کنی، برو توی کامپیوتر و هر اسمی میخواهی بزن. کمکت میکند انجام شود. سوم، برای اجاره دفتر، اینجا خیلی مزاحمت هست. مثلا اگر کسی بخواهد دفترش در خانه خودش باشد. اما آنجا مشکلی ندارد. آنجا ساختمانهایی هست که هر اتاقش را اجاره میدهند. سالنها و منشیهای مشترک دارد. میروی ۴۰۰ دلار میدهی و یک دفتر میگیری. برای خط تلفن هم زنگ میزنی و میآیند وصل میکنند. اسمت و آدرس هم جلوی دفترت هست. پس برای شروع کسب و کار دردسر نداریم. برای حسابداری، تو نیاز به حسابدار نداری. نرمافزار حسابداری در وب هست. اعداد و ارقامت را وارد میکنی و خودش حساب میکند و چکش را هم برایت صادر میکند. برای ترخیص، افرادی هستند که با آنها تماس میگیری، میروند جنست را ترخیص میکنند و با رسید پرداختیها برایت میآورند. بسته به قراردادتان از یک تا سه ماه وقت داری پولشان را بپردازی. این افراد هم خودشان با دولت قرارداد دارند که سر زمان معینی پول دولت را بپردازند. کار، اساساش بر «شدن» است.
اما مدیر و کارآفرین ایرانی، چنین امکاناتی را در اختیار ندارد؛ درست است؟
محمود معظمی: فرق بارزش این است که یک مدیر ایرانی خیلی خلاق است. هزار تا راه بلد است. تمام چم و خمها را بلند است. بیمه، روند اداری، کارگر، کارمند، محیط زیست و…. ولی وقتی میرود آنجا، یعنی یک کشور غربی یا کشوری که سیستم کارآمد دارد، هیچ کاری نمیتواند بکند. یعنی هیچکدام به دردش نمیخورد. اگر یک مدیر آمریکایی یا کانادایی هم بیاید اینجا به کشور ما، عصبی میشود. یعنی جان کلام این است که یک جا سیستم بر اساس «شدن» و یک یک جا بر اساس «نشدن» است. اگر به ادارهای، مثلا شهرداری یا دارایی یا بیمه یا ثبت اسناد، میروید، ته دلتان چیست؟ کار انجام میشود یا نمیشود؟ ته دلت این است که نمیشود. یا ته دلت میگویی خدایا چه کار کنم که بشود؟ این خیلی بد است. مردم مالیات میدهند که یک سیستمی ایجاد شود که آن سیستم سنگ بیندازد جلوی پایشان! جلوی پای کسی که دارد مالیات و عوارض میدهد. اینها همه فشار است؛ و وقتی فشاری ته ذهنتان هست، انرژیتان را میگیرد و نمیگذارد شما به کار اساسیتان بپردازید.
حالا با این تفاسیر چه میشود کرد؟
محمود معظمی: در نهایت، سیستم ایدهآل را من و شما باید درست کنیم. هیچ کس دیگری نیست. کسی وظیفه ندارد بیاید مسئله ما را حل کند. و یکی از دلایل دیگری که ما «اقتصاد طلایی ایران» را باور نمیکنیم، این ذهنیتی است که طی این سالها در ما شکل گرفته. به همین جهت «طلایی بودن اقتصاد» دارد جلوی چشممان رخ میدهد ولی نمیبینیم و یا نمیخواهیم ببینیم چون عصبانی هستیم. یک اتفاقی به نام «پارادایم شیفت» (تغییر پارادایم یا تغییر الگوهای ذهنی) باید رخ دهد. پارادایم، یعنی مجموعهای از تجربیات، افکار و قوانینی که در ذهن خودمان برای انجام کاری قائل میشویم. به طور مثال اگر شما دارید فوتبال بازی میکنید، فقط دروازهبان میتواند به توپ دست بزند ولی دیگران نمیتوانند. اگر دیگران دست به توپ بزنند، خطای هند خواهد بود. یک چیزهایی توی کلۀ ما رفته که در زمان خودش درست بوده ولی الان دیگر کارایی ندارد. و ما نسبت به تغییر مقاومت میکنیم. میخواهم به شما عرض کنم این کلنجار را خودتان باید با خودتان بروید که این افکار را کنار بگذارید و با یک دید جدید زندگی و کسبوکار را شروع کنید تا آن «طلایی» را ببینید.
ممکن است با مثالی، این موضوع را بیشتر باز کنید؟
حتماً. وقتی اسپانیاییها به طرف آمریکا رفتند، با کشتی رفتند. کشتی را گذاشتند دوردست و بعدش چون عمقِ آب کم میشد، با قایق به ساحل آمدند. قبایل بومی که آنجا بودند، وقتی اینها را دیدند، گفتند شما چطوری از این دریای به این بزرگی آمدید؟ اسپانیاییها گفتند با کِشتی. پرسیدند کشتی چیست؟ گفتند آنجا. مردمِ بومیِ آنجا کشتی را نمیدیدند. کشتیِ به آن بزرگی را نمیدیدند. اسپانیایی میپرسید آن کشتی به آن بزرگی را نمیبینید؟! و قبیله میگفتند نه! تا اینکه بزرگانِ آن قبیله آمدند و هی نگاه کردند و یواشیواش تصویری در ذهنشان شکل گرفت و کشتی را دیدند. بعد، چون بقیه افراد قبیله هم به بزرگانشان اعتماد داشتند، آنها هم شروع کردند کمکم به دیدن. موضوع این نیست که «هست» یا «نیست». موضوع این است که ما «میتوانیم ببینیم» یا «نمیتوانیم ببینیم». موقعیت طلایی اقتصاد ایران هم چنین است. جلو چشمتان هست ولی چند تا چیز مانع میشود ببینیم.
…و این موانع؟
محمود معظمی: یکی این است که نمیخواهیم یا نباید ببینیم. میخواهم خواهش کنم که چشمها را بشویید و جور دیگر ببینید. هست! در سمینار «چرا چشمها را باید شست» هم بهتفصیل شرح دادهام. اما یک اتفاق دیگر هم رخ میدهد و آن اتفاق این است که دولتمردانِ ما، هوشمندانه، عاقلانه و بامسئولیت از خلیج دارند میروند توی دریا. خلیج، یک جای امن است. امواج بزرگی ندارد ولی امواجِ دریا خیلی بزرگ است. رفتنْ دل میخواهد و آنها این دل را پیدا کرده و دارند میروند توی دریای جهان. دارند با واقعیتها روبرو میشوند. آنجایی که لازم است به نفع کشورمان کوتاه میآیند و آنجا که لازم نیست، میایستند؛ ولی رفتهاند توی دریا و این کار به نظر من درست است. من در هر جناحی که باشم از فکرِ درست حمایت میکنم. به همین جهت شما میبینید که این دولت وقتی خواست بالا بیاید، شعارش را گذاشت «دولت تدبیر و امید». یعنی برنامهریزی کردند. ما دیگر نمیخواهیم احساساتی عمل کنیم و شور و هیجان برِمان دارد و به این طرف و آن طرف برویم. با هیجان نمیشود. هیجان، مثل لوکوموتیو است. باید در ریلِ خِرَد حرکت کند تا خرابی به بار نیاورد. خردمندانه ریلی بگذاریم و بعد لوکوموتیو را توی آن بگذاریم. یک جادۀ خرد درست کنیم و این ماشینِ پرقدرت را پر از بنزین کنیم و روشنش کنیم و بگوییم حالا توی اینجاده برو. بدانیم که اگر از این جاده خارج شود، هم به خودش لطمه میزند و هم به دیگران.
شما چه برنامهای دارید؟
محمود معظمی: من قصد دارم به این طرز فکر کمک کنم چون به سود خودم، فرزندانم و کشورم است. تا وقتی کسی در سایۀ تدبیر و امید حرکت میکند، به او احترام بگذاریم و با او حرکت کنیم. اگر رفت کنار، من میآیم کنار ولی تا اینجا که عاقلانه و سنجیده و پخته است، ما در خدمتتان هستیم. و این اتفاق، رخ داده. من بقیه چیزهایش را نمیدانم. انسان سادهلوح هستم که چیزهای خوب را زود باور میکنم. حالا، نکته چیست؟ ما دیر یا زود، روابطمان را با کشورهای دیگر به حد طبیعی و نرمال میرسانیم. وقتی این اتفاق رخ دهد، و درها که باز شود، همه خوشحال میشوند ولی لزوما چنین نیست. اگر آماده باشی، میتوانی خوشحال باشی و بخندی؛ و اگر آماده نباشی، آب تو را خواهد برد. نه اینکه آنهایی که میخواهند بیایند داخل، آدمهای بدجنس و پدرسوختهای هستند، نه، نه…. در را باز کردهای و هوا دارد میآید تو. اگر عرق کردی، سرما میخوری. اگر عرق نداری و لباس کافی پوشیدی، لذت میبری و مریض هم نخواهی شد. آماده هستی یا نیستی؟ این یک تیغِ دودم است.
اگر کمی از تجربیات خود در زمینۀ کسبوکار مخصوصاً در ارتباط با شرکتهای خارجی و بینالمللی هم بگویید، ممنون میشویم.
من از سال ۱۹۸۵ تقریباً، با شرکتهای خارجی کار میکردم. در ۱۹۹۲ اولین سفرم را به قاره آمریکا داشتم. از سال ۱۹۹۸، مقیم کانادا بودم. با آمریکا، کانادا، چین، آلمان، تایوان، ایتالیا، ترکیه و انگلستان کار کردهام. با آنها بیزینس داشتهام. با آنها دادوستد کردهام. اخلاقشان دستم آمده. با کرهایها هم در LG کار کردم. میدانم سیستمِ دیدشان چطوری است و من قصد دارم این را به افراد علاقهمند منتقل کنم. که بدانید اگر شما آماده باشید، پولِ کلان، سود فراوان و امتیازات بزرگی در انتظارتان هست.
خبر خوش: محمود معظمی همایش «
» برای افراد علاقهمند و واجد شرایط برگزار مینماید. برای دریافت توضیحات بیشتر و پیشثبتنام در این همایش،
ثبت نام به صورت پیامک:
ارسال حرف BT به سامانه ۲۰۰۰۹۵۵۶
گرد آوری مطالب : iranbanou.com